داستان پدیده شوم ژیگولوی
تو چت روم بودم که سر و کله یک ناشناس پیدا شد. با خودم گفتم: من که حوصله آشنا شدن با آدم جدید را ندارم. پس بی خیال. اما سمج بود. بالاخره گفتم: من شما را نمی شناسم.. گفت: مطمئن باش از آشنایی با من پشیمون نمی شی.
– چرا؟
– چون من می تونم برات مفید باشم.
با تعجب گفتم، من که شما را نمی شناسم و احتمالا شما هم منو نمی شناسید، پس چطوری می توانید مفید باشید؟
– چند سالته؟
– آهان. چقدر زود جلو رفتید! بای. و یک علامت خداحافظی فرستادم.
سریع گفت: خوب باشه. اول من خودمو معرفی می کنم. من یک ژیگولو هستم.
– خوب اینی که گفتی یعنی چه؟
– من می تونم خدماتی از نوع خدمات سکسی به تو یا دوستات بدم.
اصلا منظورش را نفهمیدم. آمدم بدون خداحافظی از چت روم خارج شم که یکهو نوشت: من یک فاحشه مرد هستم.
موضوع برام جالب شده بود، نمی تونستم بی خیال کنجکاویم بشم. یعنی چی که اون یک فاحشه است؟ گفتم: می شه یک کم برام بیشتر توضیح بدهید؟
– من با خانم هایی که علاقمند باشند ارتباط برقرار می کنم. برای یک شب ۵۰۰ هزار تومان و برای دو یا سه ساعت ۲۰۰ هزار تومان!
– شوخی می کنی؟
– می تونی امتحان کنی!
و علامت خنده فرستاد.
– ببین من اینجور آدمی که تو فکر می کنی نیستم. اما دوست دارم کمی ازت سوال کنم. می شه؟
با اکراه پرسید، خبرنگاری؟
– نه .فقط و فقط حس کنجکاوی.
– خوب. باشه. بپرس.
– چند سالته؟
– 30 سال.
– چند ساله که این کار را شروع کرده ای؟
– حدودا ۵ سال.
– خانواده ات می دونن؟
– نه!
– مشتری هم داری؟
– اووه. خیلی زیاد!
– چه سنی اند؟
– معمولا خانم های ۴۰ سال به بالا! و …
بعد از چند روز و یکی دو بار چت کردن نمی دانم عقلم را از دست داده بودم یا یک همچین چیزی که گفتم: می تونم ببینمت؟ توی یک کافی شاپ؟
گفت: آره، ولی چرا؟
– فقط می خوام بیشتر بدونم. فقط می خوام سوال کنم. هزینه اش رو هم می دم.
– باشه. از تو پول نمی گیرم.
خودم از کار خودم گیج بودم. آخه چرا باهاش قرار گذاشتم؟ با خودم گفتم می تونم تا لحظه آخر تصمیممو عوض کنم و نرم. اما رفتم. نیم ساعت بعد از من به کافی شاپ رسید. خوش تیپ بود. گفت در دانشگاه درس خوانده است و در حقیقت مهندس بود. در دوران مدرسه هم شاگرد زرنگی بوده؛ چیزی که باور کردنش برایم سخت بود. حداقل همیشه پیش فرض من درباره زنانی که به دنبال این حرفه می روند این بود که آنها از ضریب هوش بالایی برخوردار نیستند. حالا که با یک نمونه مرد روبرو بودم، این حدس برایم داشت قوت می گرفت که شاید آدم کم هوشی است اما این طور نبود. ظاهرا فرضیات در مواجهه با تجربیات عوض می شن.
گفتم: دوست دختر داری؟
– آره.
– شغلتو می دونه؟
– آره. این شغل منه.
– فکر می کنی روزی ازدواج کنی؟
– آره. شاید!
– به زنها اعتماد داری؟
– اصلا. خیلی از مشتری هام متاهل اند! کلا زنها خیلی پیچیده اند.
– در مورد زنان متاهل عذاب وجدان نداری، مثلا در مورد اینکه داری باعث نابودی یک زندگی خانوادگی می شی؟ یا وابسته ات می شن.
– نه! می دونی؟ به من ربطی نداره! اون داره خیانت می کنه نه من! در ضمن خیلی وقتها کمکشون می کنم، حتی با هم حرف می زنیم.
– فکر می کنی زنهای متاهل چرا می یان پیش تو؟
– بیشتر مردها در زندگی زناشویی به فکر ارضاء شدن زناشون نیستند، فقط به خودشون فکر می کنند. بعضی از این زنان اصلا طعم محبتو ندیدن. زنی به من مراجعه کرد که بیست سال بود ازدواج کرده بود، اما وقتی شبی را با من گذراند گفت: این اولین بار بود که طعم سکس را چشیدم! خیلی ها هم از این می نالند که مردها نمی فهمنشون و خیلی نابالغ هستند یا فقط به فکر خودشون هستند.
بعد از سوالات بسیار ازش خداحافظی کردم کنجکاویم ارضا شده بود ولی عصبی بودم. رفتم خانه و زیر دوش، یک دل سیر گریه کردم. با خودم فکر کردم این نوع ارتباط برای یک مجرد، از منظر اخلاق خیلی فاجعه آمیز نیست. اما اوگفت که مشتری های متاهل دارد. این چیزی بود که نمی توانستم هضم کنم. هرچند گوشهای ما با واژه های روسپی و فاحشه به عنوان زنی که به مرد، از مجرد و متاهل ،خدمات جنسی می دهد آشنا بود اما این، یک مورد جدید حداقل برای من بود. شاید زشتی این عمل برای یک زن متاهل به اندازه یک مرد متاهل است که به سوی یک فاحشه می رود، اما اصل ماجرا چندش آور است. اصلا چرا باید این همه نیاز طبیعی ولی ارضا نشده وجود داشته باشد؟ این مسئله نشان دهنده نیاز پنهانی است در جامعه. و اینکه مسائل بین زن و شوهر خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکر می کنیم. چیزی که وجودش را تکذیب می کنند.
چقدر همه چیز بوی دروغ و ریا می دهد، حتی در اصلی ترین کانون جامعه، یعنی خانواده.
اما سوال اصلی این جاست در این میان چه کسی مقصر است؟ فاحشه ( از زن یا مرد)؟ مرد یا زن خیانتکار؟ یا همسرزن یا مرد خیانتکار؟ یا جامعه ای که با طرح هر نیاز طبیعی به شدت برخورد می کند و هیجانات طبیعی در آن مکتوم است؟
دیدگاهتان را بنویسید